شعر

شعر / از چلّه جان رستی و سر حدّ بهاری

از چلّه جان رستی و سر حدّ بهاری

از چلّه جان رستی و سر حدّ بهاری

شعر حامد صافی برای شهید حاج قاسم سلیمانی

ای تیر اَمرداد رها از کف آرش
رویین تنِ تنها شده از نسل سیاوش

تا کور شود چشم شغادینه تهمت
بر اسب تهمتن بزن و بگذر از آتش

اروند ترین روح من ای روح خلیجی
ای گرمی بی واهمه ای شرجی سرکش

خورشید در امواج گهر در گهر تو
قرنیست که پنهان شده چون تیر به ترکش

دست تو در ایثار بسیجیده تر از ابر
از چشم تو دریا هیجانیست مشوّش

اسفند که باشی نفست رمز بهار است
اینطور گلستان شده آوازه آتش

رقص تو چنین بر سر آتش شده یک عمر
الگوی گل اندر گل رندان بلاکش

از چلّه جان رستی و سر حدّ بهاری
چون تیر امرداد رها از کف آرش

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا